غزل مناجاتی با خداوند کریم
توشهای هرچند از جرم و گناه آوردهام بـاز بـر درگـاه عــفـو تـو پـنـاه آوردهام عمر من رفت و بهجز حسرت ندارم کولهبار دسـتخـالی آمـدم پـیـش تـو؛ آه آوردهام یوسف خود را نشد بیرون کشم از چاهنفس امشب اما خویش را تا پای چاه آوردهام عاقبت از چشم عاصی، قطرهاشکی هم چکید آخرش این چشمِ سرکش را به راه آوردهام تا تو پای نامۀ من مُهرِ "بخـشیدم" زنی مِـهـرِ شـاه بـیکـفـن را زادِ راه آوردهام ای خدای مهربان، جان حسین و خون او روسفـیدم کن که من روییسیاه آوردهام شرمسارم باز پای روضهخوانیِ حسین نـام زیـنـب را کـنــار قـتـلـگـاه آوردهام ای ملائک! باردیگر روی در هامون کنید عـمۀ سادات آمد، شمر را بیـرون کـنید |